جدول جو
جدول جو

معنی نقش افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

نقش افتادن
(غِ / غَ تَ)
آفریده شدن و مصور گردیدن. (آنندراج) :
کنون که موسم هولی رسید باید دید
میان ما و بتان نقش تا چه رنگ افتد.
قبول (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نقش افتادن
نگاشته شدن، آفریده شدن
تصویری از نقش افتادن
تصویر نقش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غِ / غَ کَ دَ)
کنایه از آفریدن و تصویر کردن. (از آنندراج) :
باد صبا بر آب گر نقش قد افلح افکند
هم تو فلاح فتح را بر شط مفلحان بری.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رِ کَ دَ)
منتقل شدن: می گویند که در هندوستان چنین کتابی است، می خواهیم که بدین دیار نقل افتد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(طَ کَ دَ)
ناف گسیختن. عبارت از بیجا (جابجا) شدن عضلات ناف است به سبب برداشتن بارسنگین یا زور کردن زیاده از مقدور یا خوف عظیم خوردن که رنگ را زرد کند و اطلاق آن بر آدم و غیر آدم هم آید چون بار بسیار بر پشت اشتر و قاطر اندازند گویندچنان می کند که نافش بیفتد و این را به تازی سقوطالسره گویند. (از فرهنگ نظام از بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ شَ دَ وَ دَ)
پس ماندن: عقب افتادن از قافله، تأخیر کردن درادای چیزی: عقب افتادن مواجب. عقب افتادن مالیات
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
لغت نامه دهخدا
(بَ وِ کَ دَ)
نکو افتادن. موافق افتادن. مناسب قرار گرفتن. بموقع واقع شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
تقدم یافتن، جلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
جابجاشدن عضلات ناف بسبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
((اُ دَ))
جلو زدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین
((اُ دَ))
جابجا شدن عضلات ناف به سبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیک افتادن
تصویر نیک افتادن
((اُ دَ))
خوشایند بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
يتخلّف
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
Lag
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
retarder
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
遅れる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
پیچھے رہنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
পিছিয়ে থাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
ล่าช้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
kuchelewa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
geride kalmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
להתעכב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
отставать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
늦어지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
tertinggal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
पिछे रहना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
rallentare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
retrasar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
atrasar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
opóźniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
відставати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
verzögern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
vertragen
دیکشنری فارسی به هلندی